تو داری می روی .

غصه ی من را نخور ، خوبم ، رو به راهم .

فقط کمی سرم درد می کند ،

دهانم خشک شده ،

جسمم بی رمق است ،

دستانم می لرزد .

چیزی نیست ، من خوبم !

نگرانِ این بغضِ لعنتیِ تویِ گلویم نباش ،

چند جیغِ بلند که بکشم ، خوب می شوم .

نمی دانم فردا بدونِ تو خورشید باز هم طلوع می کند ؟!

صدایِ گنجشک های اول صبح را خواهم شنید ؟!

از بویِ گل ها مست خواهم شد ؟!

تک تک پیاده روهایِ شهر را چشم بسته و از سرِ شوق خواهم دوید ؟!

نمی دانم بازهم خواهم خندید ؟!

یعنی دنیایِ بعد از تو چه شکلی است ؟!

نمی دانم .

اصلا نمی خواهم بدانم !

ولی تو با خیالِ راحت چمدانت را ببند ،

با دلِ خوش ، راهی ات می کنم قول می دهم 


دلنوشته های هلیا خواهم ,دانم ,فردا بدونِ ,دانم فردا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کارخانه نخ اکریلیک ژکپی شاو ... بوی تنهایی اخبار تعطیلی معرفی کالا فروشگاهی دفتر پیشخوان دولت گرازها